جدول جو
جدول جو

معنی بستان کاری - جستجوی لغت در جدول جو

بستان کاری
(بِ)
طلبکاری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بستان کاری
(بُ)
عمل بستان کار و باغبان.
لغت نامه دهخدا
بستان کاری
طلب
تصویری از بستان کاری
تصویر بستان کاری
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستانکار
تصویر بستانکار
طلبکار، داین، کسی که از دیگری پول یا کالایی طلب دارد که باید بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخ کاری
تصویر گستاخ کاری
از روی بی باکی و بی پروایی کاری را انجام دادن، برای مثال غرور جوانی چو از سر نشست / ز گستاخ کاری فروشوی دست (نظامی5 - ۷۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستانکاری
تصویر بستانکاری
طلبکاری، بستانکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
مواسات، سهولت جانب، رفق، مساهلت، مدارات
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ اِ رَ)
یکی از باغهای معروف شیراز بوده است. و رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 219 شود، استخوان متصل بگردن. (شعوری ج 1 ورق 195). و رجوع به بستو شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جسور و بی پروا کاری کردن. بی باکانه به کاری دست یازیدن. دلاورانه کارها را انجام دادن:
غرور جوانی چو از سر نشست
ز گستاخ کاری فروشوی دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
یا بستان آرا. بوستان آرا. باغبان. (آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 57 و بستان آرا و بوستان آرا شود
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود:
آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان).
نگه داشت بر طاق بستان سرای
یکی نامور بلبل خوش سرای.
سعدی (بوستان).
در حریم سترش و بستان سرای عصمتش
جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد.
(ازسمطالعلی).
و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
داین. (واژه های نو فرهنگستان ایران). طلبکار مقابل بدهکار و مدیون و مقروض. (دزی ج 1 ص 83).
- بستانکار با وثیقه، بستانکاری که طلبش بوسیلۀ وثیقه تضمین شده باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- بستانکار عادی، بستانکاری که وثیقه ندارد و حق تقدمی هم ندارد. غریم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مو)
باغبان. آنکه مباشر کار باغ، بستان و بوستان باشد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بستان آرای
تصویر بستان آرای
بستان پیرا باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
بی باکانه کار را انجام دادن: غرور جوانی چو از سر نشست زگستاخ کاری فرو شوی دست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاد کاری
تصویر استاد کاری
عمل استادکار مهارت تسلط و استادی در صنعتی یا حرفه ای، کارفرمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان کاری
تصویر آسان کاری
مواسات، سهولت، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستانکاری
تصویر بستانکاری
طلبکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستانکار
تصویر بستانکار
طلبکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان کاری
تصویر آسان کاری
سهل گرفتن، مساهله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستانکار
تصویر بستانکار
((بِ))
طلبکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستانکار
تصویر بستانکار
طلبکار
فرهنگ واژه فارسی سره